♥جوجو طلایی♥

♥هر چی به ذهنت برسه این تو هست♥

♥جوجو طلایی♥

♥هر چی به ذهنت برسه این تو هست♥

چشم عاشق

به روی برگ زندگی دو خط زرد می کشم

   وچشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم

   تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش

   که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم.

تقدیم به مهربانم

تقدیم به مهربانم که تنها آیینه ی بی خط دنیاست:



امروز خطوط را رها خواهم کرد و از میان شکل های هندسی به پهنه ی



وسیع صداقت پی خواهم برد و در محفل آیینه ها به تو می اندیشم.



روزگار ساعت را با منطق ریاضی تفریق می کند ولی من زمان را به حالت



جمع در می آورم و در امتداد افق تصویر نگاهت را نقاشی می کنم و در



انتهای کوچه های بی قرار باورم به دوریت می اندیشم.



زمان دوری از تو یعنی شکستن آیینه وجودم و نبودن تو یعنی تاراج خاطرهها.



و اینک باورم را تقدیمت می کنم تا هرگز به دوستیمان شک نکنی

چه سخت است زندگی

چه سخت است زندگی

 

آن هنگام که احساس کنیم زیر این آسمان کبود کسی نیست که ما را

 

دوست داشته باشد ...

کیه... امیدوارم

کیه که از یه دل شکسته خبر داشته باشه ؟ ...

کیه که همه چیزو با ترازوی شک خودش می سنجه ؟... 

کیه که همش دلا رو می شکنه تا دنیا رو آه برداره ؟.... 

کیه که با ندونم کاریاش  اعتماد و میشکنه؟....  

کیه..... 

کیه... 

آره من می دونم  اون کیه ... 

اونی که معنی عشق و غلط فهمیده .. 

اونی که با هوس های  زود گذرش عشق و به بازی گرفته ... 

اونی که خاطرات قشنگ و با همه خوبیاش دفن می کنه ... 

اونی که باعث میشه قلب بشکنه ... 

نمی گم اسمش چیه . 

خودش فهمید ... 

امیدوارم دیگه با کسی این کارو نکنه.. 

امیدوارم

دروغ

چرا درست وقتی که به یکی اعتماد پیدا می کنی  او شروع می کنه به دروغ گفتن؟ 

چرا وقتی همه احساسات پاکت رو به پای یکی می ریزی  اون  تو زرد از آب در میاد؟  

چرا ؟ 

چرا؟ 

 . 

 واقعا چرا ؟ 

مگه درستی و پاک چه عیبی داره که همه دروغ میگن؟ 

خداااااااااا. 

یادت نرود

 

کاش یادت نرود  ...

روی آن نقطه پر رنگ بزرگ  ..

بین بی باوری آدم ها  ...

یک نفر می خواهد... 

 با تو تنها باشد... 

 نکند کنج هیاهو بروم از یادت...

نخواهی فهمید..

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ... 

دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ... 

درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی ... 

گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ... 

در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی... 

 در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی.. 

 اینگونه شاید احساسم نمیرد

می شود ونمی شود

گاهی گمان نمی کنی ولی میشود......گاهی نمیشود که نمیشود....
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است.....گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود.....
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست......گاهی تمام شهر گدای تو میشود....

مگه ماشینا دل ندارن!!!!!

deborah.mihanblog.com 

برین کنار جلو دست و پا نباشین

داستان زن دایی داستان مامان داستان خواهر

داستان مامان صد در صد واقعی داستان من ومامان دنبال چی میگردی؟..... هرچی بخوای

  

ما نداریم که!!!.....بعضی چیزا رو داریم بقیه رو هم بعدا میاریم!!!! داستان مامان رو الان

  

داریم .. .. .. . ..این نبود؟؟؟ چی بود؟؟ داستان زن عمو یاشاید هم داستان زن دایی خلاصه 

 

 یه چیزی تو همین مایه ها بوده دیگه نبوده؟؟؟؟؟ به هرحال خوش اومدی قدمت روی چشم

  

به دنبال کدامین قصه و افسانه می گردی؟! در این بیغوله رد پایی از یاران نمی یابی چراغ

  

شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد که در شهر بدان میراثی از انسان نمی یابی

  

نمی خوام بهت فحش بدم(قبلا فحش می دادم ولی یکی گفت دیگه فحش نده منم گفتم به

 

روی چشم ) و نمیخوام بگم که

  

آدم بدی هستی ولی میخوام بهت بگم یاشاید بهت یادآوری

  

 کنم که: این چیزا فقط مکر وحیله ای ناجوون مردونست که زندگیت رو خراب میکنه این چیزا

  

فقط تمایلات کوتاه مدته که خیلی زود خستت میکنه این چیزا فقط یه سری دروغه که

  

افسردت میکنه این چیزا فقط به باد دادن عمرو جوونیته این چیزا فقط گناه و معصیته (البته

  

اگه هنوز برای گناه حرمت قائل میشی!!!) صد بار بدی کردی ودیدی ثمرش را خوبی چه

 

بدی داشت که یک بار نکردی اگه از روی کنج کاوی اومده بودی اینجا برو ودیگه هم دور این

 

چیزا نگرد ولی اگه از عمد و به نیت گناه کردن اومده بودی(به قول معروف سابقه داری)

 

مطالب قبلی رو هم بخون تا تو هم بری و دیگه این طرفا نیای!!! راستی فکر نمیکنی که

 

دیگه   کافیه؟؟؟؟؟ و وقت اون شده که توبه کنی!!!!!

  
 
 

داستان داماد و مادر زن

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.. .

یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

داستان زیبای ” عشق در بیمارستان “

داستان زیبای ” عشق در بیمارستان “

http://radsms.com

http://cache.virtualtourist.com/771397-Window_from_room_to_back_garden-London.jpg

چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

ادامه مطلب ...