امروز
یک لحظه دلم خواست
که... روی خطوط سفید...
بــ ریده بریـــ ده وسط خیابان...
بایستم!!!
و بگذارم که مرگ از زندگی سبقت بگیرد...!!!
در این تصویر به جز خطهای عمودی سفید و مشکی، چه تصویری را مشاهده میکنید؟
بدترین درد این نیست که .............. عشقت بمیره !
بدترین درد این نیست که .............. به اونی که دوسش داری نرسی!
بدترین درد این نیست که .............. عشقت بهت نارو بزنه !
بدترین درد اینه که .............. یکی رو دوست داشته باشی و اون ندونه !
من چرک نویس احساسات تو نیستم ! "دوستت دارم" هایت را جای دیگری تمرین کن ...!
پرسیدی عشق سیخی چند؟ برای تو که کیلویی عشق میخری " مفت " برای من که قطره قطره عشق گدایی کرده ام " بسیار " .......!
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به
سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.پیرمرد غمگین شد، گفت: عجله دارم و نیازی به
عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
“زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و
صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!” پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه
گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد! پرستار با حیرت گفت:
وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی
گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است.
خنکای وجودم
و گرمای تن ات
باران را به گریه می آورد
وقتی که
ریشه اهی وصال من و تو در خاک دل تنیده می شود
تا در آستانه زندگی مشترک
گل های ما به رویند