دیشب خواب دیدم ..امدم طرفهای شما دنبال خونه اتون میگشتم ..تنها نشونی هم که داشتم یک بوته یاس بود که روی دیوارتون باشه ....رفته بودم روی یک بلندی ، از اونجا نگاه میکردم شاید بتونم خونه اتون رو پیدا کنم ...
یهو دامنم گیر کرده بود به یک میله داشت منو میکشید پایین ، داشتم میافتادم توی یک دره ...
سعی میکردم خودم رو بکشم بالا ...همش میخواستم داد بزنم :علیرضا علیرضا کمکم کن .. ولی میترسیدم ، می دونستم نمیایی نمی دونم ...پشت سرم پر آدم بود ولی هیچ کسی نمی امد کمک ..همشون رو صدا میزدم ولی بهم محل نمی دادن
یهو زدم زیر گریه گفتم : اگر علیرضا رو صدا میکردم می امد کمکم ، فقط علیرضام به دادم میرسید ..شما ها خیلی بی رحمید ، گریه میکردم با صدای بلند ...
از ترسی و گریه که میکردم از خواب بیدار شدم ، اینقدر ترسیده بودم که بیدار هم شده بودم ، هنوز گریه میکردم ، خواستم بهت زنگ بزنم ، ولی می دونستم مثل اون روز گوشی رو جواب نمی دی ، ازاین که خاموشش کنی خیلی میترسم ، اینطوری باز فکر میکنم یک راهی واسه ارتباط هست ولی وقتی خاموش میکنی همه درها بروم بسته میشه
سلام دوستان
این متن از خودم نیستا.خوشبختانه من کسی به این اسم نمیشناسم.