هر چه گویم عشق را شرح و بیان چو به عشق آیم خجل باشم از آن
ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمتی نیست
کنج صبر اختیار لقمان است هر که را صبر نیست حکمت نیست
گر گزندت رسد زخلق مرنج که نه راحت رسد زخلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست که دل هر دو در تصرف اوست
خواهی که خدای بر تو بخشد با خلق خدای کن نکویی
همراه اگر شتاب کند در سفر تو نیست دل بر کسی مبند دلبسته تو نیست
همراه اگر شتاب کند در سفر تو نیست دل بر کسی مبند دلبسته تو نیست
سعدی
غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پی ما برده اید
نومید هم مباش که رندان جرعه نوش نا گه به یک ترانه به منزل رسیده اند
احمد جامی
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
مولانا
منبع : www.bf-gf-mozakhraf.blogfa.com |