اهل سواد اهل جدل است یا بقول اروپائیان دیالکتیکی و اهل دیالوگ است چرا که کل سیر تعلیم چیزی جز دیالوگ و گفتگو و چون و چرا و علیت نیست . و این همان داستان منطق است و قیاس .
هر چند که مولانای ما اهل قیاس و اهل کتاب را ابلیس زدگان می نامد که براستی هم چنین است ولی دانشگاه و دانش عاریه ای و مدرسه ای همین است . یا باید بکلی انکار و تعطیلش کرد و یا امکان جدل و علیت را باز گذاشت وگرنه دانشگاههای ما کانونهای خفقان منطق و منطق خفقانی و دیالوگ نیهیلیستی و بستر خود- مسخره گی و خود- براندازی هویتی خواهند شد همانطور که شده اند .
دانشجو یا باید بفهمد یا باید اعتراض کند وگرنه به خودکشی هویتی روی می کند یعنی اعتیاد و خود- مسخره گی که هر دوی این واقعه را شدیداً نظاره می کنیم .
بخصوص که دانشگاهی پرهزینه هم باشد همچون دانشگاه آزاد و یا دانشجویان سراسری که در سائر شهرها تحصیل می کنند که باید بتوانند هزینۀ یک زندگی مجردی را تأمین کنند که هزینه ای کمرشکن است .
و بدینگونه است که دانشجوی ما به هنگام فارغ التحصیل شدن موجودی است با یک مدرک بیکاری بهمراه یک قرض کمرشکن و تعهد کشنده اش در مقابل خانواده اش که کمرش زیر بار هزینۀ فرزندش خم شده است .
اینک بی هویتی ، خودمسخره گی ، خفقان منطقی ، بیکاری و بیعاری و شرمندگی در خانواده را با هم ترکیب کنید و ببینید که چه پدیده ای حاصل می آید . آیا این موجود جز راه خود تخدیری و تبهکاری راه گریز دیگری پیش روی دارد ؟ البته مشکل ازدواج و فشارهای غریزی و حیاتی حاصل از سرکوبی جنسی را هم به آن اضافه کنید .
بدین ترتیب سه شاهراه در مقابل روی اوست : خود تخدیری ، فساد اخلاقی و جنسی و جستجوی راهی برای هر چه سریعتر پولدار شدن که بمعنای تبهکاری است . بنابراین بطور خلاصه سه امر عاید می شود : اعتیاد ، زنا و ربا.
مشکل تخدیرش را قاچاقچیان حل می کنند . مشکل زنایش را دانشجویان دختر و مشکلات ربایش را هم بانکها حل می کنند .
این دانشجوی فارغ التحصیل شده بزودی مبدل به یک معتاد بدهکار طلاق گرفته می شود . موجودی که تبدیل به یک بمب آمادۀ انفجار شده است که البته جز در خودش منفجر نمی شود و جز خود و دو تا خانواده را نابود نمی کند یعنی حداقل ده نفر را نابود می سازد این موجود تحصیل کرده . علاوه براینکه خود مبدل به یک طاعون اجتماعی شده است و کل جامعه را بسوی سرنوشت خودش می کشاند .
آیا فقدان چنین دانش و دانشگاه و دانشجوئی به نفع دین و دنیای جامعه نیست ؟
آیا براستی به کجا می رویم ؟ آیا این هم یک سیاه نمائی و تهمت ناحق به نظام است ؟ همه اعتراف دارند که در تاریخ دانشگاه ایرانی ، دانشجویانی بدبخت تر از این نداشته ایم . دانشجویانی بیسوادتر از این ، بی هویت تر از این و مفلوکتر از این . تا دو نسل قبل از این دانشجو در کشورمان یکی از خوشبخت ترین عناصر اجتماعی بود و خانواده اش هم سرفرازترین خانواده ها بودند ولی امروزه کاملاً معکوس شده است .
امروزه یک دانشجو برای انهدام خانواده اش کفایت می کند . این چه دانشجوئی است . این چه دانش و دانشگاهی است . روزی امام خمینی گفت که " همۀ بدبختی های ما از دانشگاه است " او دانشگاه امروز ما را ندید وگرنه امر به تعطیلی همۀ دانشگاههای سراسر کشور می داد .
در جامعۀ ما به دانشگاه رفتن مثل به خارج رفتن است و یک فخر مالیخولیائی محسوب می شود . یک دانشجو در دانشگاه همه کاره می شود البته به استثنای دانشجو . به دانشگاه رفتن بمعنای چیزی شدن است صاحب هویت شدن . و این دال بر بحران هویت در جامعۀ ماست که مدرک دار شدن مترادف آدم شدن است . از پدری پرسیدم که دختر جوانت چرا شبها به خانه نمی آید آیا نگران نیستید ؟ با حالتی تحقیرکننده گفت : دخترم دیگر دانشجو شده است چه جای نگرانی آقا . شما مثل پدربزرگم فکر می کنید تعجب می کنم چطور مدرک دکتری به شما داده اند آنهم در آمریکا .
این منطق و فرهنگ کل جامعۀ ما دربارۀ دانشگاه و دانشجو است . آنهم در جامعه ای که هر روز شاهد اخبار فساد در محیط دانشگاه هستیم . پس این یک بحران هویت فقط در نسل جوان نیست بلکه دامنگیر نسل پیر هم شده است . امروزه حتی پدربزرگ و مادربزرگهای ما نیهیلیست و لیبرال شده اند .
دانشگاههای ما همه دانشگاه آزادند و کانون آزادی محسوب می شوند درست مثل خارج رفتن . و اینست که اینهمه مشتری دارد و دانشجویان دختر بیشتر از پسر هستند . و مادربزرگها هم هوس دانشگاه کرده اند از فرط عشق به علم !؟
عشق به دانشگاه ، عشق به دو چیز است : پُز و آزادی ! و اینست که براستی دکتراهای ما از دیپلم های دو دهۀ پیش بیسوادترند .
دانشگاه پرستی و مدرک پرستی در جامعۀ ما براستی بی نظیر است و در جهان مشابه ندارد . این علم پرستی نیست یک مرضی است مثل غرب زده گی . هر چه که از دین و معرفت و ایمان و معنویت کم می آوریم این ارزش های کاذب سربرمی آورد : جنون ورزش ، هنر ، دانشگاه ، ملیت بازی و شاهنامه پرستی . و همۀ اینها در حد نمایش .
دانشگاه در جامعۀ ما مکافات نیهیلیزم ( پوچی ) حاکم بر فرهنگ عمومی است که حتی دولتمردان ما را هم در بر گرفته است .
مهم فقط به دانشگاه رفتن است و نه اصلاً چه دانشگاه و چه رشته ای . اتفاقاً شهری غیر زادگاه باشد بسیار بهتر است . و اینست که بخصوص دانشگاههای آزاد در هر شهر و روستائی کانونهای اشاعۀ فسادند : اعتیاد و فحشاء ! و نیز تورم مسکن در قلب روستاها .
آیا اعتیاد و فحشاء و تورم از ارکان مصالح نظام ما هستند که کسی را برنمی انگیزند و بلکه انتقاد در این موارد به مثابۀ تهمت به نظام هم محسوب می گردد ؟ دانشگاه زده گی یکی از مهلکترین امراض فرهنگی جامعۀ ماست که خود مهد تولید همه نوع فساد است : بیکاری ، فحشاء ، تورم ، ربا ، اعتیاد و لاابالیگری تا قلب روستاها . در برخی از شهرستانها مردم برعلیه دانشگاه تظاهرات می کنند . و این پدیده ای مختص جامعۀ ماست .
این دانشگاه زده گی یک عذاب و رسوائی ملی است یک بدبختی عُظمی است . یک امّ الفساد است .
در حالیکه از آغاز انقلاب تا به امروز جمعیت کشور ما دو برابر شده و باسوادان ما ده برابر شده و دانشجویان ما بیست برابر شده اند ولی شمارگان انتشار کتاب نصف شده است . این مسئله نیز بیان دیگری از معنای دانشگاه ضد دانش و سوادآموزی ضد فرهنگ است .
دانشگاه زده گی یکی از نمادهای مرگبار فرهنگ اسراف و اسراف فرهنگی است که بمراتب از اسراف اقتصادی مهلکتر است و خود یکی از کانونهای اصلی تولید فرهنگ اسراف می باشد .
آمارزده گی که یکی از تولیدات فرهنگ اسراف و اسراف فرهنگی است بیانگر انحطاط عقل و نگرش واقع بینانه است و سقوط بینش فرهنگی در جامعۀ ما . تا آنجا که حتی برای احیای فرهنگ راه حلی جز افزایش بودجه بنظر دولتمردان ما نمی رسد . این پول زده گی و ماتریالیزم بمعنای واقعی کلمه است . جامعۀ ما به لحاظ فرهنگی اقتصاد پرست ترین جوامع در جهان است . این بمعنای سقوط همۀ ارزشهای معنوی و اسلامی و انقلابی است . این بمعنای آن است که هر چه سریعتر بایستی به خویشتن انقلابی و دینی خود بازگردیم .
اینکه چرا به چنین مرض مرگباری دچار شده ایم قبلاً در مقالات و رساله های متعددی مورد بررسی قرار گرفته است . یکی به دلیل وضعیت تاریخی و آخرالزمانی دوران ماست که موقعیتی جهانی است و دیگر به دلیل انحرافات و خطاهای ذاتی کل جامعه و دولتمردان و ایدئولوگهای نظام ماست که از همان آغاز انقلاب شروع شد که در این باب نیز قبلاً سخن گفته ایم . ولی همانطور که قبلاً نشان داده ایم وقایع برادرکشی و جنگهای گروهکی بر سر قدرت و حمام خون داخلی در دهۀ اول انقلاب علت اصلی و آغازین این وضعیت کنونی ماست که جامعۀ ما را دچار مرگ مغزی کرده است .
نبرد خونین ایدئولوژیک در دهۀ اول انقلاب علت العلل سکتۀ فکری و فرهنگی در جامعه و بخصوص نسل جوان و انقلابی ما بوده است که این نبرد بصورتی نامرئی تر و غیرخونین تا به امروز ادامه دارد . این سوء استفاده از آزادی بود که کل پیکر جامعۀ ما به آن مبتلا شد و آنانکه قدرت را به چنگ آوردند ایدئولوژی خود را بطور یکجانبه بر همۀ مردم مسلط ساختند و هر فکر و آرای دیگری را متهم به الحاد و التقاط و مرگ و نابودی نمودند و از آنجا تا به امروز مغز کلی جامعۀ ما از فرط وحشت دچار سکته شده است و اینست که امروزه بجای اینکه بطور طبیعی شمارگان انتشار کتاب حداقل بیست هزار جلد باشد به هزار جلد تنزل یافته است . و اینست علت العلل همۀ مفاسد و از جمله این بیماری دانشگاه زده گی و مدرک زده گی صوری که جبران هویت و فکر و معنویت در جامعه شده است : من مدرک دارم پس هستم ! من به دانشگاه می روم پس اهل دانش هستم !
آزاد اندیشی کارگاه تولید فرهنگ و فکر و هویت و معنویت در یک جامعه است . آزادی آغازین انقلاب ما بسرعت تبدیل به ضد آزادی شد و آزادی اندیشه را به قتل رسانید . یعنی کارخانۀ فرهنگ و هویت ما تعطیل شد . اینست مسئله !
خود – سانسوری حاصل از حمام خون گروهکی دهۀ اول انقلاب شاهرگ اندیشه را در جامعۀ ما زد و خون در مغز جامعۀ ما متوقف شد . آن هراس ملی تبدیل به هویت ملی شد و حاصل شد این که می بینیم .
شعار " اسلام ناب " موجب شد که ریشۀ اسلام خشکید . اینست مسئله ! فرهنگ و اندیشه به اتهام " التقاط " به قتل رسید .
ما دربارۀ علاج و چه باید کرد این درد و فلاکت ملی مقالات و رسالات متعددی نگاشته ایم که گوئی کسی را بکار نمی آید . ولی آگاهی بر درد نیمی از درمان است .