و دستهایت
که سایبان چشمانم نشد
تا محو شویم
در سایه بلند قامت عشق،
می سوزم.
در انتظار بارانی که نبارید
وچتری
که بر سرم نگرفتی
تا دوشادوش هم
مست شویم
از لذت گرمی دستان یکدیگر،
خیسم.
در انتظار برفی که نیامد
و رد عاشق دو جفت پا
که از پی هم،
بر حاشیه پیاده رو نماند،
یخ می زنم.
و
در انتظار شاخه گلی
که نیاوردی
تا با گرفتنش
هستیم را
به یغما سپرده باشم
و شوکران عاشقی را
نوشیده،
چشمان اشتیاقم
بر در است.